چرا حضرت زینب بر سر جنازه طفلان خود حاضر نشد؟+مداحی حاج محمود کریمی
با کاروان کربلا...
زینب(س) دارای دو پسر به نام های عون و محمد بود که
در این سفر آنها را همراه خود آورد. با در گیر شدن لشکریان این دو خردسال
از مادر خواستند تا اجازه دهد به میدان روند. زینب(س) هم اختیار را از آن
ابی عبدالله(ع)دانست.
شفاف:شب چهارم از دهه ی اول محرم به نام طفلان زینب(س) می باشد.
زینب(س) دارای دو پسر به نام های عون و محمد بود که در این سفر آنها را همراه خود آورد. با در گیر شدن لشکریان این دو خردسال از مادر خواستند تا اجازه دهد به میدان روند. زینب(س) هم اختیار را از آن ابی عبدالله(ع)دانست.

دو
خرد سال به پیش دایی خود ابی عبدالله(ع) رفتند تا کسب اجازه نمایند. اما
ابی عبدالله(ع) به آنها اجازه میدان نداد. عون و محمد به طرف مادر بازگشتند
و از ابی عبدالله(ع) به مادر شکایت کردند. زینب(س) ناراحت از اینکه ابی
عبدالله(ع) به کودکانش اجازه میدان نداده به پیش ابی عبدالله(ع)رفت و فرمود
: ای برادر چطور به فرزند خود اکبر(ع) اجازه میدان دادی و حال از رفتن
کودکان من به میدان جلوگیری می کنی؟ آیا ما حق نداریم جان خود را فدای امام
زمان خود کنیم؟
با این کلمات ابی عبدالله(ع) راضی شد تا عون و محمد به میدان بروند. و چون مربی جنگ این دو کودک ابی عبدالله(ع) و عباس(ع) بودند، هر دو آمدند تا عون و محمد را آماده میدان کنند.
زره بر تن کردند و چون به علت کمی سن زورشان به جنگیدن با شمشیر نمی رسید خنجر های کوچک خود را کشیدند و عازم میدان شدند. افراد باقی مانده از سپاه ابی عبدالله(ع) فریاد می زدند: چقدر جنگیدن این دو کودک شبیه عباس(ع) است؟!
پس از مدت کمی این دو کودک هم جان خود را فدای دین و ابی عبدالله(ع) کردند و به شهادت رسیدند.
اما نکته بسیار زیبای این مطلب این است که در ظهر عاشورا هر کس از لشکر به شهادت می رسید زینب(س) فورا خود را به بالای سر بدن او می رساند. به غیر از عون و محمد، طفلان خود!
ابی عبدالله(ع) با دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد و پس از آوردن بدن ها دلیل آن را از زینب(س) جویا شد.
زینب(س) در نهایت ایثار در جواب فرمودند: که من ترسیدم تو، حسین بن علی(ع) با دیدن بدن بی جان دو پسر من از من خجالت بکشی و نتوانستم خود را بالای سر طفلان خود برسانم!
زینب(س) دارای دو پسر به نام های عون و محمد بود که در این سفر آنها را همراه خود آورد. با در گیر شدن لشکریان این دو خردسال از مادر خواستند تا اجازه دهد به میدان روند. زینب(س) هم اختیار را از آن ابی عبدالله(ع)دانست.

با این کلمات ابی عبدالله(ع) راضی شد تا عون و محمد به میدان بروند. و چون مربی جنگ این دو کودک ابی عبدالله(ع) و عباس(ع) بودند، هر دو آمدند تا عون و محمد را آماده میدان کنند.
زره بر تن کردند و چون به علت کمی سن زورشان به جنگیدن با شمشیر نمی رسید خنجر های کوچک خود را کشیدند و عازم میدان شدند. افراد باقی مانده از سپاه ابی عبدالله(ع) فریاد می زدند: چقدر جنگیدن این دو کودک شبیه عباس(ع) است؟!
پس از مدت کمی این دو کودک هم جان خود را فدای دین و ابی عبدالله(ع) کردند و به شهادت رسیدند.
اما نکته بسیار زیبای این مطلب این است که در ظهر عاشورا هر کس از لشکر به شهادت می رسید زینب(س) فورا خود را به بالای سر بدن او می رساند. به غیر از عون و محمد، طفلان خود!
ابی عبدالله(ع) با دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد و پس از آوردن بدن ها دلیل آن را از زینب(س) جویا شد.
زینب(س) در نهایت ایثار در جواب فرمودند: که من ترسیدم تو، حسین بن علی(ع) با دیدن بدن بی جان دو پسر من از من خجالت بکشی و نتوانستم خود را بالای سر طفلان خود برسانم!
مطالب مرتبط
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 15:52 توسط گروه اینترنتی مهراملش
|